نویسنده‌: احمد نراقی

1. دین‌پژوهی لاجرم نظریه‌ای را درباره‌ی دین مفروض می‌گیرد. به بیان دیگر، دین‌پژوه پیش از پژوهش تفصیلی درباره‌ی پدیده‌ی دین، لاجرم تصوّری (ولو اجمالی) از آن پدیده دارد و پژوهش خود را بر بنیان آن تلقی استوار می‌کند. بنابراین، نظریه‌ی دین‌پژوه درباره‌ی دین به نحوی از انحاء در ساختار و حتّی محتوای پژوهش وی مؤثر می‌افتد و البته نتایج پژوهش نیز به نوبه‌ی خود تلقی پژوهنده را درباره‌ی دین تدقیق و تنقیح می‌کند. از سوی دیگر، فهم دقیقتر دستاوردهای دین‌پژوهی و نیز داوری سنجیده‌تر در خصوص آن دستاوردها در گرو آن است که شخص منتقد، اولاً، از تلقی دین‌پژوه درباره‌ی دین آگاه باشد، و ثانیاً، خود نیز درکی سامانمند و اندیشیده درباره‌ی دین داشته باشد.
2. مباحث دین‌پژوهی در جامعه‌ی فکری-دینی امروز ما، در چند دهه‌ی اخیر تحولات مثبت و ارزنده‌ای یافته است، و دین رفته‌رفته در کانون انواع پژوهشهای پدیدار شناسانه و غیرپدیدار شناسانه واقع شده است و امید می‌رود که این پژوهشها در نهایت درک جامعه‌ی دینی ما را از پدیده‌ی پیچیده و ذوجوانب دین عمق و ژرفای بیشتری ببخشد. امّا در هنگامه‌ی این پژوهشهای بالنده، کاستیهایی نیز وجود دارد، از جمله به نظر می‌رسد که دین ورزان و دین‌پژوهان کمتر نظریه‌ی خود را درباره‌ی دین به نحو ایجابی مطرح کرده‌اند. البته بدون شک فرآیند نقد و پالایش مستمر تلقی‌های سنتی از دین، پیش‌شرطی ضروری برای شکوفایی و بالندگی درکی نوین از گوهر و ساختار دین است. امّا به نظر می‌رسد که هم‌اکنون روند مباحث دین‌پژوهی به جایی رسیده باشد که اهل نظر رفته رفته بتوانند نظریه‌ای ایجابی درباره‌ی گوهر و ساختار بنیادین دین عرضه کنند. البته در تاریخ نواندیشی دینی معاصر تلاشهای ارزشمندی در این خصوص انجام پذیرفته است. شاید بتوان بازسازی فکر دینی در اسلام را پیشقراولی ارزنده در این عرصه دانست. در واقع اقبال لاهوری در این کتاب در ضمن طرح نظریه‌ی خود درباره‌ی فرآیند احیاگری در جهان جدید، مدلی از دین نیز عرضه می‌کند. وی در دین سه عنصر اصلی را تمییز می‌دهد: تجربه‌ی دینی، معرفت دینی، و حرکت دینی. و می‌کوشد تا در پرتو خرد علم محور جدید، درکی نوین از این عناصر اصلی به دست دهد.

امّا جریان نواندیشی دینی پس از اقبال، چندان به راه وی نرفت و در بسط و تفصیل مدل وی جهد جدّی نورزید. در واقع احیاگری عملی در عرصه‌ی سیاست و اجتماع بیش از احیاگری در بنیانهای نظری، احیاگران برجسته را به خود مشغول داشت. امّا در دو دهه‌ی اخیر، خصوصاً پس از طرح نظریه‌ی قبل و بسط تئوریک شریعت، فرآیند نو اندیشی در قلمرو بنیانها نظری دین به مرحله‌ی نوینی گام نهاده است. سروش در ضمن این نظریه می‌کوشد تا برای درک ساز و کار فهم دینی و رابطه‌ی آن با معارف غیر دینی از جمله علم، مدلی عرضه کند. در واقع نظریه‌ی قبض و بسط مدلی است برای فهم سیستماتیک ساختار معرفت دینی و رابطه‌ی آن با سایر معارف بشری. با طرح این مدل، پاره‌ای از کاستیهای برنامه‌ی پژوهشی اقبال نیز تدارک شد. در واقع، اقبال مدعی بود که وظیفه‌ی احیاگران امروزین آن است که علم جدید (به عنوان برجسته‌ترین مصداق معارف غیر دینی) را به رسمیت بشناسد و به آن به دیده‌ی احترام بنگرند و بکوشند تعالیم اسلام را در روشنای این علم مورد بازفهمی و ارزیابی مجدد قرار دهند. او خود نیز می‌کوشید تا در عمل مصداقی از این توصیه را به دست دهد یعنی فهمی متناسب با علوم عصر از معارف دینی عرضه کند. امّا وی منطق ارتباط و داد و ستد معارف دینی و معارف غیر دینی (از جمله علم) را تفصیلاً و به دقّت روشن و تدوین نکرد، دست کم در آثار وی مدلی دقیق و روشنگر دراین خصوص به چشم نمی‌خورد. نظریه‌ی قبض و بسط کوشید تا این نقصان را با ارائه‌ی مدلی درباره‌ی معرفت و خصوصاً معرفت دینی جبران کند. به بیان دقیقتر مهمترین نقیصه‌ی مدل دین‌شناسانه‌ی اقبال فقدان یک دید معرفت‌شناسانه‌ی اندیشیده و منقّح بود، و معرفت‌شناسی سروش کوشید تا این نقیصه را در عرصه‌ی نواندیشی دینی رفع کند.

بنابراین، ما در تاریخ نو‌اندیشی دینی خود، دست کم با دو مدل مهم روبرو هستیم: مدل دین‌شناسانه‌ی اقبال، و مدل معرفت‌شناسانه‌ی سروش. مدل اقبال علی رغم نگاه مه جانبه و سیستماتیک نسبت به دین، مجمل و ناپرورده ماند. و مدل سروش علی‌رغم نگاه تفصیلی و سیستماتیک به معرفت دینی، همه‌ی وجوه دین را دربر نگرفت.

به نظر می‌رسد که هم اکنون ما در آستانه‌ی یک پروژه‌ی گشوده‌ی نوین قرار گرفته‌ایم، یعنی می‌توانیم در موقعیت پس از قبض و بسط، با ملاحظه‌ی مدل معرفت‌شناسانه‌ی سروش، مدل دین‌شناسانه‌ی اقبال را بسط و تفصیل دهیم و جوانب مختلف آن را در پرتو پژوهشهای ارزنده‌ای که در قلمرو دین‌شناسی فلسفی معاصر انجام پذیرفته، دقّ و عمق بیشتری بخشیم. به بیان دیگر، به نظر می‌رسد که اکنون می‌توان بر مبنای پژوهشهای نواندیشان مسلمان و با استفاده از دستاوردهای دین‌پژوهی نوین، نظریه‌ یا مدلی درباره‌ی «دین» به طور کلّی، عرضه کرد.

3. رساله‌ی دین شناخت می‌کوشد تا دست کم پاره‌ای از جوانب این پروژه‌ی نوگشوده را مورد بررسی وکاوش قرار دهد. در واقع، در این رساله کوشش شده است تامدلی از دین عرضه گردد، به این معنا که نظریه‌ای درباره‌ی ارکان اصلی وذاتی دین و نیز نحوه‌ی ترتّب این ارکان به دست داده شود. بنابر این، رساله‌ی دین‌شناخت، طرح یک مدل و دین‌شناسانه است. مطابق این نظریه دین‌شناسانه، دین سه رکن اصلی دارد: تجربه‌ی دینی، نظام اعتقادات دینی، و عمل یا سلوک دینی. تجربه‌ی دینی بنیان اصلی‌ دین تلقی می‌شود و می‌تواند به شکل‌گیری پاره‌ای از اعتقادات دینی (با دست کم اعتقادات اساسی آن) خواهد بود. البته نظام اعتقادات دینی نیز به نوبه‌‌ی خود در فهم و تعبیر تجربه‌های دینی نقش اساسی ایفا می‌کند. از سوی، دیگر، دیگر اعتقادات دینی نیز به نحوی بنیان عمل یا سلوک دینی واقع می‌شود. در واقع فقه و اخلاق نظریه‌های سلوک دینی به شمار می‌روند و عمل دینداران را بسامان می‌کنند. غایت سلوک دینی نیز نیل به ساحت تجربه‌های دینی است. بنابراین ساختار این مدل متشکل است از سه رکن (تجربه‌ی دینی، اعتقادات دینی، و عمل دینی) که به نحوی خاص بر یکدیگر مترتب‌اند. از سوی دیگرف در این رساله در مورد مضمون هر یک از این ارکان سه‌گانه نیز نظریه‌ای ایجابی پیشنهاد شده است. بنابراین، در رساله‌ی دین‌شناخت، اولاً ساختار خاصی برای دین پیشنهاد شده است، و ثانیاً، در مورد محتوای هر ایک از آن ارکان نیز نظریه‌ی خاصی مطرح گردیده است.

بنابراین، مدعیات این رساله را دست کم از سه زاویه می‌توان مورد نقد قرار داد:

اول، از حیث ارکان اصلی‌ای که برای دین برمی‌شمارد. چه بسا منتقدان ارکانی غیر از سه رکنِ پیشنهادشده در این رساله را در میان آورند، یا بر این مجموعه چیزی بیفزایند، یا از آن چیزی بکاهند.

دوّم، از حیث ترتّبی که برای آن ارکان پیشنهاد می‌کند.

سوّم، از حیث محتوایی که برای هر یک از آن ارکان عرضه می‌دارد.

4. اما چند نکته:

اولاً، در این رساله مقصود از «دین» عمدتاً سنت ادیان توحیدی، یعنی اسلام و مسیحیت و یهودیت، است. در واقع مبنای این رساله فرض وجود خدایی متشخص است که می‌تواند با انسان رابطه‌ای شخصی برقرار کند. البته چه‌بسا اصل این مدل را بتوان با اندکی جرح و تعدیل بر سنتهای دینی دیگر نیز اطلاق کرد.

ثانیاً، موقف این رساله در مودر اصل وجود خداوند، «پدیدار شناسانه» است. در واقع دینداران محقّق مدعی تجربه‌ی دینی‌اند و بر مبنای این تجربه‌ها نظامی از عقاید را سامان می‌دهند و بر مبنای این عقاید به نحوی خاص زیست می‌کنند. در این رساله باورها و مدعیات این دینداران مبنای پژوهش واقع شده است. البته مدلولات این باورها و نگرشها در جای خود به محک پژوهش‌های عقلی-فلسفی مورد داوری قرار می‌گیرند. بنابراین، روش این پژوهش، مآلاً آمیزه‌ای از روشهای پدیدار شناسانه و فلسفی است، یعنی بنیانهای اصلی دین به نحو پدیدار شناسانه برگرفته می‌شوند، اما درباره‌ی اعتبار یا عدم اعتبار مدلولات آنها به نحوی فلسفی داوری می‌شود.

ثالثاً، ساختار فلسفی این رساله تحلیلی است و بنای آن بر رعایت اجمال و ایجاز است، امّا کوشش شده است که مدعیات، استدلالها و نتیجه‌گیری‌ها در عین ایجاز، روشن و بدون ابهام بیان شوند. بنابراین، خواننده‌ی هوشمند و بردبار در فهم مدعیات و به تبع در نقد آنها با دشواری اساسی روبرو نخواهد بود. البته، در پایان هر فصل، لبّ مدعیات آن فصل، فارغ از استدلالها و ظرایف فنّی، مطرح می‌شود، تا خواننده بتواند طرحی از اهمّ مدعیات مطرح‌شده را در ذهن داشته باشد. در پایان رساله نیز مؤخره‌ای کوتاه آمده است تا تصویری کلّی از نظریه یا مدل مورد ادعای این رساله عرضه بدارد.

5. در پایان برخود فرض می‌دانم که از رفیق شفیق و فاضل خود آقای دکتر ابراهیم سلطانی نیز سپاسگذاری کنم، این بار نیز همچون گذشته راهنمایی‌ها و نکته‌یابی‌های هوشمندانه‌ی ایشان یاریگر اینجانب بود. همچنین از برادر ارجمند و فاضل جناب آقای حسین پایا نیز که بانی و مشوّق نگارش این رساله بودند، سپاسگذارم.

و توفیق همه از رفیق اعلی است...

احمد (آرش) نراقی

مهرماه 1377